امروز مي خوام باتو سخن بگويم باخود تو همين امروز امروز كه خسته
ودلشكسته ازتقديرم
امروز كه بهانه ام رنك عاشقانه دارد.
امروزكه موج نگاهم دركوچه باغ هاي دلم سرگردان است
راستي يادت مي ايد كه گفتي تاابدمرادر الاچيق محبتت محبوس مي كني
يادت مي ايد گفتي تا هميشه تكيه گاه قلبي خسته مني
بس چه شد كه غريب وتنها رهايم كردي
دلم مي خواهد بروم ودر وادي تنهايي خود هاي هاي بگريم دلم مي خواهد بروم
بروم نمي دانم كجا اما مي خواهم درانتهاي اين جاده ي تاريك در انتظارت
بمانم
خوب من فانوس نگاهت را از من دريغ مدار.
__________